قوله تعالى: «و کل إنسان ألْزمْناه طائره فی عنقه» الآیة...، هر کس را آنچ سزاى اوست در گردن او بستند و آن رقم بر وى کشیدند در ازل، یکى را تاج سعادت بر فرق نهاده، درخت امیدش ببر آمده و اشخاص فضل بدر آمده، شب جدایى فرو شده و روز وصل بر آمده، یکى بحکم شقاوت گلیم ادبار در سر کشیده بتیغ هجران خسته و بمیخ رد وابسته، آرى قسمتى است که در ازل رفته، نه فزوده و نه کاسته، چتوان کرد قاضى اکبر چنین خواسته، بیچاره آدمى که از ازل خویش خبر ندارد و از ابد خویش غافل نشیند میان بوده و بودنى او را خواب غفلت میگیرد، از خواب غفلت آن روز بیدار گردد که نامه کردار وى بدست او دهند که: «و نخْرج له یوْم الْقیامة کتابا یلْقاه منْشورا» نامه‏اى که‏ زبانش قلم او، آب دهنش مداد او، اعضا و مفاصلش کاغذ او، سر تا پاى آن املا کرده او، فریشتگان دبیران و گواهان برو، یک حرف زیادت و نقصان نیست درو، با وى گویند: «اقْرأْ کتابک کفى‏ بنفْسک الْیوْم علیْک حسیبا» نامه خود بر خوان و کردار خود ببین، اگر یک حرف آن را منکر شود همان اعضا که آن کردار بر وى رفت بر وى گواهى دهد. چنانک الله تعالى گفت: «یوْم تشْهد علیْهمْ ألْسنتهمْ و أیْدیهمْ و أرْجلهمْ بما کانوا یعْملون» اینست که گفت: «کفى‏ بنفْسک الْیوْم علیْک حسیبا» اى شاهدا فیه منک علیک. و گفته‏اند که نامه دو است: یکى فریشته نبشت بر بنده: گفتار و کردار او، یکى حق نبشت بر خود: عفو و رحمت بر بنده، اگر عنایت ازلى بنده را دست گیرد با وى شمار از نامه رحمت خود کند نه از نامه کردار بنده. این چنانست که در آثار بیارند که بنده‏اى را نامه در دست نهند گویند: «اقْرأْ کتابک» نامه خود بر خوان. بنده در نامه نگرد سطر اول بیند نبشته: «بسم الله الرحمن الرحیم» گوید بار خدایا نخست شمار این یک سطر با من برگزار و بر من حکم آن بران، گوید بنده من این شمار کردم و ترا بفضل و رحمت خود آمرزیدم که من در ازل رحمت تو بر خود نبشتم و خود را گفتم: «غافر الذنْب و قابل التوْب»، «کفى‏ بنفْسک الْیوْم علیْک حسیبا». عمر خطاب گفت: حاسبوا انفسکم قبل ان تحاسبوا وزنوا اعمالکم قبل ان توزنوا و تهیئوا للعرض الاکبر، هر که از دیوان مظالم و حساب قیامت خبر دارد و از معرفت احوال و اهوال رستاخیز شمه‏اى یافت و داند که هر چه با روزگار او صحبت کرد از قلیل و کثیر و نقیر و قطمیر فردا او را از آن حدیث بپرسند و از وى شمار آن در خواهند، امروز حجاب غفلت از راه خود بردارد و اعمال و اقوال خود بمعیار شریعت راست دارد و صدق معاملت از روزگار خود در خواهد پیش از آنک او را بدیوان ملک الملوک حاضر کنند و حرکات و سکنات او بمیزان عدل مقابله کنند و اگر نقصانى و خسرانى بود صد هزار مقرب مقدس زبان شهادت صدق برو بر گشایند که از خجل راه گریختن طلب کند و هیچ جاى سامان گریختن نه.


حکایت کنند از آن پدرى که مر پسر خویش را گفت امروز هر چه با مردم گویى و بر زبان خود رانى نماز شام همه با من بگوى و سکنات و حرکات خویش بر من عرض کن، آن پسر نماز شام بجهدى و رنجى عظیم و تکلفى تمام یک روزه گفتار و کردار خویش با پدر بگفت، دیگر روز همین در خواست کرد، پسر گفت زینهار اى پدر، هر چه خواهى از رنج و کلفت بر من نه و این یکى از من مخواه که طاقت ندارم. پدر گفت اى مسکین مرا مقصود آنست که بیدار و هشیار باشى و از موقف حساب و عرض قیامت بترسى، امروز حساب یک روزه با پدر خویش با چندین لطف طاقت ندارى، فردا حساب همه عمر با چندان قهر و مناقشت که نقیر و قطمیر فرو نگذارند چون طاقت آرى ؟! «انْظرْ کیْف فضلْنا بعْضهمْ على‏ بعْض» اى محمد این شگفت نگر و این عجب نگر که ما چون آفریدیم این خلق را بصورت یکسان بمعنى مختلف و در حقایق متفاضل، از آنجا که صورتست: الناس سواسیة کاسنان المشط، وز آنجا که معنى و حقایقست: الناس معادن کمعادن الذهب و الفضة، کافر هرگز چون مومن نبود میگوید خداى تعالى جل جلاله: «أ فنجْعل الْمسْلمین کالْمجْرمین، ما لکمْ کیْف تحْکمون» مفسد هرگز چون مصلح نبود و نه بد مرد هرگز بدرجه نیک مرد رسد چنانک گفت: «أمْ نجْعل الذین آمنوا و عملوا الصالحات کالْمفْسدین فی الْأرْض أمْ نجْعل الْمتقین کالْفجار» جاى دیگر گفت: «أمْ حسب الذین اجْترحوا السیئات أنْ نجْعلهمْ کالذین آمنوا و عملوا الصالحات»


مرائى هرگز چون مخلص نبود و مخلص چون عارف صادق نبود، اخلاص در اعمال صفت عابدانست و صدق در احوال صفت عارفانست، عابد در آرزوى بهشت است و حور و قصور و عارف در بحر عیان غرقه نور، آن گه گفت: «و للْآخرة أکْبر درجات و أکْبر تفْضیلا» درجات آخرت برتر و تفاضل در آن جهان عظیم تر و بزرگوارتر، مصطفى (ص) گفت: انکم لترون اهل علیین کما ترون الکواکب الذى فى افق السماء و ان أبا بکر و عمر منهم و انعمان.